گفتمت دیگر نبینم باز دیدم باز دیدم
در دو چشم
دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم
قامت طناز دیدم گونه غماز دیدم
برگ گل دیدم میان برگ
گل شیراز دیدم
دکتر مهدی حمیدی شیرازی، شاعر و ادیب ایرانی، در سال 1293 زاده شد و در 23 تیر 1365 از دنیا رفت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد.
دکتر حمیدی شیرازی از حامیان شعر کهن و از منتقدین و مخالفان شعر "نو" یا "نیمایی" بودند. قصیده مصاحبه با نیما را در انتقاد به شعر نیما منتشر کرد. شعر نیمایی را بدعتی در شعر پارسی میدانست. او که در جبهه شاعران کلاسیک بود، بارها مورد حمله تند حامیان نیما و شعر نیمایی قرار گرفت.مارکسیست و آنارشیست بزرگ (احمد شاملو)، کتاب های دکتر حمیدی شیرازی را می خرید و در جلوی کتاب فروشی آنها را در جوی آب می انداخت. اصولا حمله به دکتر حمیدی شیرازی از سوی حامیان نیما، امری رایج بود. اخوان ثالث هم از جمله شاعرانی نو گویی بود که در شعر خود به دکتر شیرازی حمله میکرد.
آرامگاه دکتر حمیدی شیرازی - حافظیه شیراز- فروردین 93 |
دکتر حمیدی شیرازی از عشق خود و ناکام ماندن در رسیدن به دختری می گوید که سالها مهر او را در دل پرورش داد اما پس از بازگشت از تهران، او را در کنار رقیب عشقی خود، باردار می بیند.
سپری کردن در دنیای عاطفی و رویاهای شیرین جوانی، سبب شد که موضوع اشعار دکتر حمیدی در دوران جوانی، عشق باشد.
روانش شاد و یادش گرامی باد...
دیدم آن دشت سیه ! شام سیه ، شاخ کهن را
جاده را و گله را ، چوپان مست نای زن را
سروها را ، بیدها را ، مرغکان خوش سخن را
آن پرستوهای شورانگیز را ، آن نارون را
وانهمه پیمان که روزی سخت آمد باور من
روانش شاد و یادش گرامی باد...
دیدم آن دشت سیه ! شام سیه ، شاخ کهن را
جاده را و گله را ، چوپان مست نای زن را
سروها را ، بیدها را ، مرغکان خوش سخن را
آن پرستوهای شورانگیز را ، آن نارون را
وانهمه پیمان که روزی سخت آمد باور من
وای برمن ، وای برمن !
خواستم پیش آیم و لعل گهر بارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم ، چشم بیمارت ببوسم
طره ی پیچنده و جعد فسونکارت ببوسم
چون دگر باران که بوسیدم ، دگر بارت ببوسم
عشق من میخواند نوزَت یار خویش و یاور من
وای برمن ، وای بر من !
دل طپیدن کرد و جان پر زد که در پایت در افتد
بال بگشاید ز تیر چشم شهلایت در افتد
دام را در طره ی زلف سمن سایت در افتد
در میان آتش از رخسار زیبایت در افتد
عقل آوا زد که ای نادان چه میسوزی پرِ من
وای بر من ، وای بر من !
او دگر یار تو نی ، یار تو نی ، با دیگران شد
شمع بزم ناکسان ! خصم تن دانشوران شد
مست شد ، دیوانه شد ، همخوابه ی افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهریها دلگِران شد
در کف دیوان ِ مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من ، وای بر من !
خسته من ، رنجور من! بیمار من! بی بال و پر من!
تا سحر بیدار من ، همدرد مرغان سحر من!
پر شکسته من ، بلاکش من ، بشیدائی سمر من!
سوخته من ، کوفته من ، کشته من ، اختر شمُر من!
دشمنیها کرد با من طالع من ، اختر من!
وای بر من ، وای بر من!
شکر لله ، چشم من روشن ، ز دیوان بار داری !
بار داری ، گوهر و گل داری و گلزار داری!
باده داری ، عشق داری ، دلبر عیار داری!
ماه داری ، سرو داری ، سرو خوشرفتار داری!
پیش من زینسان میا ، زیرا که سوزی ز اخگر من
وای بر من ، وای برمن !
ای درخت بارور! بار آوری ، بار تو نازم
قامت سرو تو و رخسار خونبار تو نازم
چشم عیار تو و ، عهد تو و ، کار تو نازم
وینهمه بیشرمی ِ رخسار و دیدار تو نازم
اینچنین گردن مکش ، شرمنده بگذر از بر ِ من
وای بر من ، وای بر من!
یاد باد آنشب که نام از دختر آینده گفتی
سر بسوی آسمانها کردی و با خنده گفتی
گر بیادت هست! نام کوکبی تابنده گفتی
خود ثریا گفتی و خوش گفتی و زیبنده گفتی
نام این دختر ثریا کن بیاد دختر من
وای بر من ، وای بر من!
بوسه زن بر چهر او ، سنگ جفا بر لانه ی دل
شانه کن بر زلف او ، آتشفشان کاشانه ی دل
ناز او کش ، تا کشد آتش سر از ویرانه ی دل
مهد او جنبان ، که جنبانی بنای ِ خانه ی دل
گاهش از شادی بلرزان تا بلرزد پیکر من
وای بر من ، وای بر من!
ای بد آئین ، خانه ی عشق تو ویران تو گردد
کودک آینده ی تو ، دشمن جان تو گردد
کشت پیمان ِ توام ، خصم تو پیمان تو گردد
هر شب از اشک تو ، گوهر ریز ِ ، دامان تو گردد
تا گهر ریزد برنج و درد تو چشم تر ِ من
وای برمن ، وای بر من!
زین سفر گر باز گردم ، دست دلداری بگیرم
کوری چشم ترا ، شادی کنان یاری بگیرم
دختر شیرین لب و زیبنده رخساری بگیرم
ماهروئی گیرم و شوخ فسونکاری بگیرم
تا بگوئی بار دیگر، خاک عالم بر سر ِ من
وای بر من ، وای بر من!
![]() |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر