۱۳۹۴ مهر ۱, چهارشنبه

چکامه ای بی همتا و دل نشین به نام ((تاق بستان))


سراینده: عبدالرحمن پارسا تویسرکانی



ای حصارِ گیتی از تاقِ تو صاحب اعتبار


نیست همسنگِ تو کاخی اندراین نیلی حصار

نقشِ ایوانت، جلال و جاهِ ایران را سند

تاقِ بی جفتت شکوهِ باستان را یادگار

ای به جا مانده چو فکر دانشی- مردان متین

وی بپا مانده چو عهدِ نیک مردان استوار

در دلِ هر شمسه داری عشوه ی شیرین نهان

وز لبِ هر شرفه سازی عشقِ خسرو آشکار

ای به فخر و عِزّ و رتبت بر، به کیوان سوده سر

وی به مجد و شأن و شوکت بر جهان منت گذار

واقفی بر سرگذشتِ دولتِ ساسانیان

شاهدی بر ماجرای تازی و ترک و تتار

ای همایون کاخ، فرخ مطلع و فرخنده پی

ای مشیدِ قصر نیکوطالع و زیبا نگار

نقشهای صفه ات، رشک نگارستانِ چین

نقشِ عبرت خوانمت یا طرفه نقشِ روزگار؟

ای به سینه ثبت کرده نقشِ پاکِ زردهِشت

وی به کف بگرفته لوحِ اعتبار و افتخار

تاق بستانی و پیدا از تو، فّرِ باستان

کاخِ پرویزی و ظاهر از تو مجد و اقتدار

ای به خاکت خسروان بابل و رُم، سوده سر

وی به پیشت قیصر و خاقانِ چین، افکنده بار

دیو را مانی به هیبت، حور را مانی به چهر

خود شگفتی دارد از این زشت و زیبا روزگار

گرنه شیری، از چه جا بگزیده ای در پای کوه

گرنه دیوی از چه برپا مانده ای سالی هزار

***


دیرگاهی شد که از دورِ سپهرِ سرد مِهر

ماند ماهت در محاق و اخترت در انکسار

نه فروزان آتشی دیدی، نه فرزان موبدی

نه شهانِ شیراوژن، نه مغانِ زند یار

نه فریدونی که پردازد به دفعِ اجنبی

کاوه ای نه، تا برافرازد به پیشت کاوه سار

اسپهان را کاوه ای، نه پارس را کیخسروی

سیستان را رستمی، نه بلخ را اسفندیار

اردشیری نه، که تا باز آرد آیینِ بهی

شاهپوری نه، که بندد تازیان را بنده وار

نه یکی پرویز آسا، شهربند و شهرگیر

نه یکی بهرام سان در رامش و سور و شکار

***


تکیه زد بر بارگاهِ عدلِ کسرا، دیو ظلم

تیشه زد بر پایگاهِ جاهِ دارا، ماهیار

میهنِ زرتشت را شد ترک و تازی، پاسبان

مسکنِ جاماسب را شد گرگ و روبه، پاسدار

ترک و تازی، ترکتازِ عرصه ی میدان شدند

جایِ مُل پاشیده خون و جای گل، روییده خار

گشت ایران جایگاهِ بزم و رزم این و آن

بزم های ننگ خیز و رزم های ننگ بار

***


از چه اینک زاغ در طرفِ تو می جوید مکان؟

از چه اکنون جغد بر بامِ تو می گیرد قرار؟

ای زده پهلو به چرخ از سِطوت و عِزّ و شرف

وی زده طعنه به خورشید از ثبات و از وقار

هان! چه دیدی با همه سنگین دلی زین چرخِ پیر

همچو ماتم دیدگان افشانده ای بر رخ غبار

ای شکسته چون دلِ من، این شکست اندر تو چیست؟

تا کدامین اتفاقت بر دل آمد ناگوار!؟

کینه توزی عرب آورد بر پشتت شکست؟

یا شدستی دل دو نیم از جورِ ترکِ نابکار؟

ای ز حسرت کرده اشکِ دیده بر دامن روان

ای ز همت کرده لعلِ سفته بر گیتی نثار

سلسبیل است این که می ریزد ز دامانت به دشت

چشمه ی خورشید باشد این که داری در کنار

***


ای عَلَم افراشته بر چرخ، هان بر خود ببال

خاطراتِ دلپسندت هست در سقف و جدار

یک طرف آراسته بزمِ طرب، شاه اردشیر

یک طرف پرویز، بر شبدیزِ پیل افکن سوار

ای به زیبایی بهشت و ای به نیکویی بهار

چون بهشتی پُرنگار و چون بهاری مشکبار

خود بهشتی، کی بهشت این سان فزاید خُرمی

خود بهاری، کی بهار این گونه باشد پایدار

راست پنداری، چو شیری مانیا بگشوده کام

جلوه گاهت مرغزار و تکیه گاهت کوهسار

شد خموش آتشکده، لیکن به جایش خلق را

ماند دایم سینه ای سوزان و قلبی از شرار

ما به امیدِ طلوعِ اخترِ بخت سعید

آن شنیدی روزِ روشن هست بعد از شامِ تار؟


















شمسه: آنچه که از فلز به شکل خورشید سازند و بالای قبه و مانند آن نصب کنند.مشید: برافراشته، مرتفع، محکم،

استوار.شرفه: هر یک از مثلث ها یا مربع هایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند؛ 

کنگره.سطوت: ابهت، وقار.سلسبیل: آب شیرین و گوارا.
این نوشتار دیده شده در وبلاگ : مرز مزدایی - استاد امید عطایی فرد

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

شکوه باستان

مقدمه:

شاهنشاهان ایران در دوره باشکوه ساسانی، خود پهلوانانی نامی و مردانی جنگجو بودند. آنها شایستگی خود را در میدان جنگ و در پدافند از میهن به رخ می کشیدند. نمونه های بسیاری در شاهنامه و دیگر بنمایه های تاریخی ثبت شده است که نزدیکان شاهان ایران در جنگ و در دفاع از ایران آریایی کشته شده اند. شاهان ایران باستان، از جنگ برای دفاع از مام میهن بیم نداشتند. مرگ را می پزیرفتند ولی ابهت شاهانه خود را در برابر دشمن نمی شکستند. بی شک زمانیکه سخن از شاهنشاهان ایران بزرگ آریایی(هخامنشیان - اشکانیان - ساسانیان) به میان می آید، چه ناپسند و زشت است که از پست مسلکانی چون غلامزادگان ترک و "کلب" های صفوی و قجر زادگان و بیگانه با هویت ایرانشهری ، سخن به میان آید.

استاد امید عطایی فرد در کتاب خود با نام "پادشاهی در استوره و تاریخ ایران" اشاره میکند:
شاهان باستانی در هنگام رزم خوان بزم بر می چیدند و پهلوانانه به جنگ دشمن می رفتند. آنچنان دلیر بودند که به جنگ های تن به تن دست می یازیدند. چنان ماجرا جو بودند که بگونه ای ناشناس و یکه و تنها، به سرزمین دشمن می شتافتند. آنان به سرزمین اهورایی شان عشق می ورزیدند و برای آبادانی اش می کوشیدند. ایشان با دشواری ها و سختی ها می ستیزیدند و گاهی جانشان را فدای میهن می کردند...

در زمان شاهنشاهی خسرو انوشیروان دادگر، قیصر روم گمان میکرد که شاه ایران پیر شده است و از جهت پیری، ناتوان از حضور در میدان مبارزه و در نتیجه فرماندهی جنگ را بر دوش نخاهد گرفت. به همین انگیزه پیمان صلح را شکست و جنگ را آغاز کرد. اما برخلاف گمان رومیان، زمانیکه شاهنشاه خسرو انوشیران بزرگ از رویگردانی رومیان نسبت به پیمان نامه آگاه شد، و درحالیکه هفتاد سال از سالهای زندگانی شکوهمند او میگزشت ، سالاری جنگ را برعهده گرفت و به سرعت در جنگ پیشرفت تا جاییکه شهر دارا را محاصره و مجبور به تسلیم کردند و چنان درسی به رومیان دادند که یوستن قیصر روم پس از این جنگ دیگر نتوانست سلطنت کند و به گفته حسن پیرنیا: در این موقع بود که قیصر روم فهمید که شیر پیر هنوز قوی و خطرناک است.

شاهنشاهان ایران هیچگاه ابهت شاهانه خود را نشکستند و هرگاه که توانستند منش دلیرانه خود را در میدان جنگ و پهلوانانه به رخ کشیدند و از ایستادگی برابر دشمن بیمی نداشتند. شاهنشاه شاپور دوم ساسانی  در نامه خود به کنستانتین قیصر روم پس از آنکه یادآوری میکند که بسیاری از سرزمینهایی که در دست رومیان است، درگزشته به ایران تعلق داشته است، بازپس دادن بسیاری از سرزمینها مانند ارمنستان را درخواست میکند. پس از آن شاپور در نامه خود به قیصر روم به روشنی گوشزد میکند که اگر سفیر ایران بدون نتیجه شایسته به ایران بازگردد، ارتش شاهنشاهی ایران با تمام قوا به روم حمله خواهد کرد و سرزمینهای مورد نظر را با جنگ بازپس خواهد گرفت.

شاهنشاه فرزانه، داریوش بزرگ در سنگ نبشته نقش رستم میگوید که : "در نبرد هماوردی سخت کوش هستم".
و این منش پهلوانانه و این دلیری و بی باکی، ویژگی برجسته ای بود که شاهان ایران، باور داشتند که اهورا مزدا به آنها روا داشته است.

بهرام گور ،  تاج خود را پس از مبارزه و شکست دادن دو شیر برمیدارد و این راهی بود که خود آن را انتخاب کرد و از رفتن به مبارزه با شیران ترسی نداشت.

پس از کشته شدن شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی و پایان تلخ و سوزناک او و ایران بزرگ ساسانی، فرزند او، پیروز همراه با بسیاری از ایرانیان در سفری سخت از چنگ مسلمانان گریختند و پس از گزشتن از کوه های پامیر به چین رسیدند. پیروز خود را آماده میکرد تا با تشکیل ارتشی در چین که از پیش ایرانیانی در آنجا حضور داشتند، به سرزمین مادری بازگردد و ایران را از چنگ اعراب بیرون آورد. نکته جالب در این رابطه این بود که، خون شاهانه و پهلوانانه ای که در رگهای پیروز جاری بود، باعث شد که او در سرزمین بیگانه، فنون رزمی آنها چون کنگ فو را یاد بگیرد تا این نکته دگربار آشکار شود: که شاهان ایرانی در هر مکان و از هر راهی خود را از نظر قوای جسمانی، برای دفاع از مام میهن آماده نگاه میداشتند و این منش پهلوانانه و دلیری را هیچگاه از دست ندادند.
(در این رابطه، کاوه فرخ در کتاب سایه های صحرا به روایات و منابع چینی اشاره کرده است که پیروز در چین کونگ فو می آموزد و چندین بار در آسیای مرکزی با امویان جنگیده است)


                         *************

کنده کاری ها و آرامگاه های موجود در مکان شگفت انگیز نقش رستم:

کنده کاری تاریخی و شگفت انگیز به زانو افتادن قیصر روم در برابر ابهت شاهنشاه ایران.
شاهنشاه شاپور بزرگ ساسانی، والرین رومی را در جنگ شکست میدهد و قیصر روم مجبور میشود در برابر بزرگی و قدرت جنگی شاپور بزرگ زانو زند و شکست خود را برابر شاهنشاه ایران و اسواران قدرتمند ساسانی بپزیرد. شاهنشاه یک دست بر شمشیر و با دست دیگر، دشمن رومی که به گفته بسیاری والریان قیصر روم میباشد به عنوان اسیر گرفته است. این شیوه دست به شمشیر بودن و با دست دیگر اسیر را گرفتن، بزرگی و عظمت شگفت انگیز شاهان ایران باستان را به زیبایی به رخ میکشد. میشود ساعتها به این نقش خیره شد و با آن برهه پیوند برقرار کرد. همچنین استادی هنرمندان برتر ساسانی نیز، خود جای اندیشه دارد.
در پشت سر شاهنشاه شاپور بزرگ، موبد موبدان کرتیر فرزانه دیده می شود که کلاهی بیضی شکل بر سر دارد و انگشت نشانه خود را بالا گرفته است که به نشانه ارج گزاشتن به شاهنشاه می باشد.

تاج باشکوه کنگره ای، گردنبند، تن پوش، دستبند، اسپ شاه، دست به شمشیر بودن شاهنشاه، همه نشان از ابهتی بی همتا و ناب را میدهد.





نقش برجسته پیروزی شاهنشاه بهرام دوم در برابر دشمن را نشان میدهد. دو کنده کاری از دو پیشامد که با کشیدن یک خط، این دو پیشامد از هم جدا گشته است. بهرام با اسپ، چهار نعل به سمت دشمن میتازد و نیزه بلند خود را به سمت دشمن هدایت میکند. این نقش در زیر آرامگاه شاهنشاه همایونی، داریوش بزرگ قرار دارد.




آرامگاه شاهنشاه همایونی داریوش بزرگ.



در زیر آرامگاه شاهنشاه اردشیر یکم، نقش برجسته ای از جنگ شاهنشاه هرمز دوم، نوه شاپور بزرگ ساسانی وجود دارد. در پشت سر شاه، درفش داری دیده میشود. اسب شاهنشاه جانانه به سمت دشمن رومی میتازد و نیزه شاهنشاه هرمز به سمت او هدایت شده و دشمن را سرنگون نموده است. تیردان بلند شاهنشاه، تاج و همچنین زیور های موجود بر پشت و پایین اسپ در این کنده کاری به زیبایی خودنمایی میکند.



از سمت راست، نخستین آرامگاه از چهار آرامگاه موجود در نقش رستم، آرامگاه شاهنشاه خشایاشا، فرزند و جانشین شاهنشاه داریوش بزرگ میباشد. آرامگاه خسته از داربست ها و بی توجهی سرپرستان.



تاجگزاری نرسی - حلقه ای که شاهنشاه و بانو(سمت راست) در دست گرفته اند خود نمایی میکند. همچنین موهای بانو که در بالای تاج کنگره دار او بیرون زده است در این کنده کاری بسیار زیبا میباشد.
موهایی که از اطراف به بیرون ریخته شده، گردن بند، تن پوش بلند و زیبای این بانو که در این نقش برجسته خود نمایی میکند، برای دوستداران هویت ایرانشهری جای تامل بسیار دارد.





در زیر آرامگاه شاهنشاه داریوش دوم،  کنده کاری دیده میشود که در آن سواری تاجدار که شاید شاهنشاه شاپور دوم باشد، نیزه بلند خود را به سمت دشمن هدایت کرده و در گردن او فرو کرده است. درفش داری در پشت شاهنشاه قرار دارد و نیزه دشمن نیز شکسته شده و اسپ دشمن از پشت بر زمین نشسته است.



آرامگاه شاهنشاه اردشیر یکم




آرامگاه داریوش دوم



ساختمان سنگی بسیار زیبا، معروف شده به کعبه زرتشت که مربوط به دوره هخامنشیان میباشد. سنگهای بزرگ و برش بسیار زیبای آنها، مهارت هنرمندان دوره هخامنشی را به رخ میکشد. بخش های زیادی از این سازه پس از تاخت و تاز مسلمانان به ایران، آسیب دیده است. سنگ نبشته ای در پایین بنا وجود دارد که به پهلوی نوشته شده است و در آن جنگهای ایران و روم در دوره شاهنشاه شاپور بزرگ ساسانی بازگویی شده است. جنگهایی که در آن گردیانوس، فیلیپ و والرین قیصر روم، شکست سختی را از ارتش شاهنشاهی ایران پزیرا شدند.
همچنین سنگ نبشته دیگری در زیر سنگ نبشته بالایی وجود دارد که از زبان موبد موبدان، کرتیر فرزانه میباشد. در دوران شاهنشاه شاپور بزرگ ساسانی، کرتیر دادرس (قاضی) و سرپرست معبد آناهیتا بود.






کنده کاری شگفت انگیز تاجگزاری شاهنشاه بزرگ، اردشیر پاپکان ساسانی، بنیانگزار دوران باشکوه ساسانی.
در این نقش، شاهنشاه بزرگ، اردشیر ساسانی در سمت چپ نقش برجسته ، حلقه شهریاری را از اهورا مزدا دریافت میکند. این نقش بسیار زیبا در گوشه شرقی نقش رستم خودنمایی میکند.



کنده کاری و نقش برجسته دیگری، منسوب به بهرام دوم که در میان یاران و خانواده خود ایستاده است.




برخیز و برافروز هلا قبله زرتشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت
بس کس که ز زرتشت بگردید و دگر بار
ناچار کند رو به سوی قبله زرتشت


۱۳۹۴ فروردین ۳۱, دوشنبه

به یاد شهریاران یزدان پرست



 الا ای خــــــریدار مـــغز ســـخـن                           دلـت بــرگسل زیــن ســرای کــهن


کجا چون من و چون تو بسیـار دید                           نـخواهــد هــمی بـــا کسـی آرمــید


اگـــر شــــهریاری و گــر پــیشکار                          تــــــو نـــــاپایداری و او پــــــایدار


چه با رنج باشی، چـه با تاج و تخت                         بــبایدت بســـتن به فــرجـام، رخت


اگــر ز آهــنی، چــرخ، بگـــدازدت                         چــو گشــتی کــهن نــیز نــنوازدت


چـــو سـروِ دلارای گـــردد بـه خَــم                         خــــروشان شـــود نــــرگسانِ دژم


هـــمان چـــهره ارغـــوان زعــفران                        ســبک مــردمِ شــاد، گــردد گــران


اگــر شــهریاری و گــر زیــردست                         به جـز خــاکِ تــیره، نــیابی نشست


کــجا آن بــزرگانِ بــا تــاج و تـخت                        کـــجا آن ســــواران پـــــیـروزبخت


کـــجـا آن خـــــردمـنـد گُـــــندآوران                        کــجا آن ســرافراز و جــنگی سران


کــــجا آن گـــــزیده نــــیاکـــان مــا                         کـــجا آن دلیــــران و پـــاکــــان مـا


هــمه خــاک دارنـد بـالیـن و خـشـت                       خُنُک آن که جـز تخـم نــیکی نکِشت


                                          **************

چـــــنین است آیـــینِ خــــرم جــــهان                         نــخواهـــد بــــه مـــا بــرگشادن نـــهان

انــــوشه کســی کــو بـــزرگی نـــدید                          نـــــبایسـتـش از تــــخت شــــد نــــاپدی

بکــــوشی و آری زِ هـَـرگـونه چــیز                          نــه مــردم نــه آن چـــیز مــاند بــه نـیـز 

ســرانــجام بـا خـــاک بــاشـیم جـفت                          دو رخ را بـــــه چـــادر بـــــباید نـــهفت 

بــــیا تــا هـمه دست نـــیکی بـَـــریم                          جــــهانِ جــهان را بــــه بــــد نــســپریـم

کـــه گـــیتی نـــماند هـــمی پــــایدار                         چـــه بـر پیشه کـار و چــه بـر شـــهریـار

پس آن بِـه، که نیکی بورزیم و بـس                          کـــــه گـــیتی نـــمانــد هــمیشه بـــه کـس

بکـــوشیم بــر نــیک نامی بــه تـــن                          کــــــزین، نـــــام یـــــابیم بـــِــر انــــجمن

خُنُک آن کـه جـامی بـگیرد به دست                          خـــورَد یـــادِ شــاهـان یــــزدان پــــرست

چـــو جــام نــبیدش دمــــادم شــــود                          بــخسـپد بــــدان گـــه کـــه خــــرم شــود






برگسل: جدا کن
بگدازدت: گداخته کند
انوشه : جاوید
چادر: پوششی که روی مرده میکشند
خنک: خوشا، خجسته

۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

پادشاهی در استوره و تاریخ ایران (معرفی کتاب)

این کتاب نگاهیست گذرا به آیین کشور داری در ایران کهن؛ و کاوشیست درباره انگیزه های رویکرد و یا رویگردانی از پادشاهی. همچنین آسیب شناسی رهبری، و رهیافتی برای مدیریت در گستره ای به نام کشور، به شمار می رود. ((پادشاهی))  که برداشت هایی چون حکومت استبدادی و سلطنت مطلقه از آن شده، از دو واژه درست گردیده است:
 1) پاد : پای دارنده، پاس بخش، نگاهبان...
2) شاهی : فرمانروایی، رهبری، دولت...
بنابراین معنای پادشاه می شود: کشوردار، نگاهبان میهن. جامعه شناسان بر این باورند که هر نظام پادشاهی لزوما استبدادی نبوده است (بسنجید پادشاهی کشورهای دموکراتیک اروپایی مانند: دانمارک و هلند و سوئد و... را با بسیاری از جمهوریهای استبدادی در روزگاران کنونی!)...

در یک کلام، در دنیای دیرین، پادشاه می بایست نمودار و مظهر انسان کامل باشد و آنچه شاه ایرانی را متمایز می کرد و دشوار ترین وظایف را بر دوش او می نهاد این بود که باید هم از نظر فردی، هم از نظر اجتماعی، هم از نظر دینی و هم از نظر سیاست و کشور داری در اندازه هایی درخور و مورد پذیرش باشد. مدارک تاریخی و استوره ای گواهند که فلسفه پادشاهی در ایران کهن، برپایه خودکامگی و خیره سری نبوده؛ هرچند که پاره ای شاهان چنین بوده باشند. پس از هزار سال هنوز مانند پهلوان دهقان نژاد، این پرسش رویمان است که کیان جهان و فرخ مهان:
گه گیتی ز آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سر آمد به نیک اختری
به ایشان همان روز گند آوری

این پرسش را نه تنها فردوسی، بلکه خیام و خاقانی و حافظ و دیگر دوستداران فرهنگ ایران، از خود پرسیده اند. حجاب سازان حافظ پژوه نمی گویند که چرا حافظ به جای یاد کرد از تازیان وخلفای راشدین و امثالهم، در غم و حسرت دوران جم و کاووس و خسروان دیگر است؟

تازیان را غم و احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ساقی بیار باده و با مدعی بگو
انکار ما مکن که چنین جام، جم نداشت
حال خونین دلان، که گوید باز
وز فلک، خون جم که جوید باز
کی بود در زمانه وفا، جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
گفتم ای مسندجم، جام جهانبینت کو
گفت: افسوس که آن دولت بیدار بخفت

برای بازیابی دولت بیداری که حافظ افسوس آن را دارد، باید فرهنگ ایران زمین را از فراموشی به در آوریم. در لابلای آثار ادبی و آیینی، آنچه را غیر ندانست، دریابیم و به کار بندیم. فرهنگ مادی را شاید بتوان به موزه سپرد، اما فرهنگ معنوی را نمی توان!
چه نمونه ای روشنتر از این، که جهان اول با چنگ و دندان از میراث خود نگهبانی می کند و درس می گیرد و ما...
در پایان یک بار دیگر یادآور می شود که هدف از نگارش این کتاب ایجاد موازانه و تعادلی است در برابر بررسی هایی که دچار مطلق نگری بوده اند و زمینه های اعم از جامعه شناسی جغرافیای تاریخی و مسائل اجتناب پذیر را آنسان که باید و شاید، نکاویده اند. همچنین آسیب شناسی گونه های حکومت و کشورداری، به شیوه ای واقع بینانه و بی طرفانه در دستور کار بوده است. آشکار است که کل این پژوهش، دیباچه ای است کوچک بر کتاب های بزرگ و ارزنده ای که در آینده به دست پژوهندگان ایران دوست، نوشته خواهد شد.

ایدون باد.

پادشاهی در استوره و تاریخ ایران
به خامه : استاد امید عطایی فرد
شاهنامه پژوه، پژوهشگر برجسته تاریخ و فرهنگ ایران :
"کتابی سراسر پاسخ به دشمنان ایران باستان و روشنگری درباره کشورداری شاهان بزرگ با این گفتارها: شاه استوره ای (فلسفه پادشاهی و نقش استوره ها) آیینهای شاهانه (آداب و تشریفات حکومتی) شاه و شهریاری (شیوه های کشورداری) فره ی کیانی (شرط لازم برای پادشاهی) شاه و موبد (موازنه ی قدرت میان دین و دولت) شاه و سپهبد (پرهیز سپاه از سیاست) شاه و شهبانو (سازندگی زنان همپای مردان) شاه و شاهزاده (آمادگی برای رسیدن به فرمانروایی) شاه و مردم (چالشهای رابطه ی دوجانبه) موضوع كتاب » پادشاهى در اسطوره و تاریخ ایران« این است كه من نشان دادم چگونه دولت در ایران شكل گرفت و چرا نظام پادشاهى در ایران پدید آمد و ریشه دواند و قرنها تداوم یافت؛ به این مسأله هم پرداختم كه چرا در ایران نظام جمهورى نتوانست شكل بگیرد و رشد كند. به این نكته مهم اشاره دارم كه در جهان باستان در كشورهاى بزرگ و پهناورى مثل ایران نظام پادشاهى، شكل تكامل یافته جمهورى بوده است. یعنى هر چقدر كشورى كوچكتر با جمعیت كمتر تشكیل مىشده، پیاده كردن نظام جمهورى آسانتر بوده است. اما در كشورى مثل ایران با آن وسعت محال بود كه نظامى غیر از پادشاهى مستقر بشود. فلسفه نظام پادشاهى در ایران قدیم به این صورت بوده كه كسى به پادشاهى مىرسید كه تا حد مقدور انسانى كامل، خودساخته و خداباور و... باشد؛ به علم كشوردارى و سیاست مسلط باشد؛ فنون مردمدارى و فنون نظامى را بلد باشد. همچنین از دید اسطورهاى هم در این كتاب به مباحث فوق پرداختهام كه شاه از نظر اسطوره شناسى، نماد خورشید بوده و در ادبیات عارفانه و صوفیانه ما هم، به قطب و مراد خود لقب شاه میدادند"
تهران - انتشارات عطایی -  تلفن :66965107-66965108  



۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

در اوج شکوه ایران باستان؛ شاهنشاهی باشکوه ساسانی (1)

در ایران پیش از اسلام، دکانی (بمعنی سکو و بلندی) می ساختند و در روزهای مشخص شده ای، شاهنشاه ایران با اسب به آن مکان میرفت تا همه دادخواهان که در صحرا گرد آمده بودند را ببیند و داد هر یک را بداند و بشنود. انگیزه این بود که اگر پادشاه پشت پرده باشد، صاحب منصبان و ستمکاران، به ناتوانان اجازه صحبت ندهند و آنها را از دادخواهی بازدارند. 
شاهنشاه دستور میداد که دادخواهان در روز موعود جامه سرخ پوشند تا از دیگران تشخیص داده شوند. همچنین دیگران و صاحب منصبان حق ندارند جامه سرخ بپوشند، تا شاه، دادخواهان را دریابد. شاهنشاه سوار بر اسب یا پیل در بلندی نظاره گر بود و دادخواهان را یک به یک میخواند تا حال خود را گویند.
با وجود دستگاه قضاوت در سرزمین شاهنشاهی ایران، این روز مشخص نیز جایگاه خود را داشت تا شاه آسوده دلی پیدا کند که حق زیر پا گذاشته نمیشود و پیشامدی از دیدگاه شاهنشاه پوشیده نگردیده است.

رسم بر این بود که در روزهایی همایون چون مهرگان و نوروز، پادشاه در میان مردم پدیدار میگشت برای شنیدن بانگ دادخواهان. اگرچه مردم از پیش آگاه بودند اما باز به دستور شاه در شهر اعلام میکردند و صاحبان کارها، حق نداشتند زیردستان را در این روز خاص به کار گمارند. همچنین اعلام میکردند که اگر زورگویی، شخصی را از رفتن به این مراسم باز دارد، شاهنشاه ایران از او بیزار است و مورد پیگرد حکومت قرار میگیرد.

پس شاه در چنین روزی پای سخن مردمان کوچه و بازار می نشست و داستانها و درد دلهای آن را میشنید. اگر شخصی نسبت به شاهنشاه، شیون وناله ای داشت، شاهنشاه تاج را از سر برمیداشت و از تخت پایین می آمد و دوزانو برابر موبد موبدان و قاضی کل قرار میگرفت و میگفت: پیش از رسیدگی به شکایت دیگران، نخست به دادخواهی این مرد که از شخص شاه شکایت دارد رسیدگی کن و دمی پشتیبانی و هواخواهی از من نکن و داوری را به کمال برسان.

بار دیگر به خواست شاهنشاه ندا سر میدادند: آنها که ناله ای نسبت به شاهنشاه دارند، یکسو بنشینند تا نخست به دادخواهی آنان رسیدگی شود.
شاه رو به موبد موبدان میگوید: در پیش یزدان، گناه و اشتباه پادشاهان بزرگتر است. وظیفه پادشاه است که به داد، دادخواهان رسد و حق آنها را از ستمکاران گیرد. چون شاه بیدادگر باشد، لشکر و دستگاه حکومت بیدادگر شود و یزدان را فراموش کنند، زمین و آسمان و نعمت های بی حد یزدان پاک را فراموش کنند و چنین زمانی است که خشم پادشاه گردون فرا رسد. شاهنشاه رو به سوی موبد گوید: هشیار باش ای موبد یزدان شناس که حق این دادخواهان را بستانی و در این زمان از من طرفداری نکنی. اگر در داوری میان این دادخواهان و من، حق را فراموش کنی و از من جانبداری کنی، در روز موعود و پیش یزدان پاک، من گناه خود را به تو حواله دهم و به گردن تو بیندازم.


۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

شاملو؛ آنارشیستی که زیاد حرف میزد

با پیداش قالب جدیدی از شعر توسط نیما یوشیج، فضایی بسیار متفاوت با گذشته شعر و ادب پارسی شد پدیدار شد. شعر نیمایی موافقان و مخالفان بسیاری داشته و دارد. به عقیده بسیاری، شعر نیما و میراث شعرش، تاثیری بسیار منفی به جا گذاشت. شعر نیمایی و آثار میراث داران شعر نیما، خیلی زود اثر خود را بر روی فرهنگ و ادب و سیاست ایران عیان کرد. نیما خالق سبکی بود که کاملا متفاوت با شعر کهن پارسی بود.

عده ای مانند فریدون توللی، نادرپور و ناتل خانلری نیز جریان خود را بانی شعر نو معرفی میکردند و تضادهایی با شعر نیما داشتند. نیما نیز به اسم افشاگری، حملات زیادی به خانلری و دیگر همراهان او میکرد. نیما از بسیاری شاعران دل خوشی نداشت. اصولا نیما با شعر کهن پارسی، رابطه خوبی نداشت و حتی میشود گفت از شعر کهن نفرت داشت.

دکتر حمیدی شیرازی، ملک الشعرای بهار، رهی معیری و صورتگر به عنوان پاسداران شعر کهن از مخالفان شعر نیمایی بودند. معتقد بودند که کوتاه و بلند کردن مصراع ها توسط نیما خطرناک است و در کل شعر نیمایی را بدعتی در شعر پارسی میدانستند. حامیان شهر کهن پارسی میگفتند که نیما و میراث دارانش در سرودن شعر موزون ناتوان اند و به همین دلیل رابطه ای با شعر کهن ندارند و از بیچارگی به شعر نو روی آوردند.
دکتر حمیدی شیرازی در قصیده مصاحبه با نیما در انتقاد به شعر نیما میگوید:

سه چیز هست در او : وحشت و عجائب و حمق 
سه چیز نیست در او : وزن و لفظ و معنا نیست 




با آمدن شعر نو و همچنین جان گرفتن جریانی نو در شعر و ادب و سیاست که بیشتر تحت تعالیم کمونیستی بود، بعدها فضایی جدید و متفاوت در ایران شکل گرفت. این جریان بعدها به فضایی بسیار متفاوت و زننده جان دادند. میراث داران شعر نیما و جریان "روشنفکران همیشه طلبکار" پا گرفته در آن وضعیت، انگار از همه چیز گله داشتند. با نظم جهانی سر جنگ داشتند. جهان را به چالش میکشیدند. این شاعر، شاعر دیگر را به اسم نقد، به زیر فحش میکشید. آل احمد با گلستان دوست بود و همراه با هم مدتی در حزب توده بودند. آل احمد به گلستان فحش میداد. شاملو بعدها چندین بار به آل احمد حمله کرد. همه آنها همگام با هم به شدیدترین شکل ممکن به فردوسی حمله میکردند.

آنچه که مشخص است، بی دلیل بسیاری را در تاریخ معاصر میهنمان بزرگ کردند درحالیکه اگر امروز نیک بنگریم، هیچ چیز ندارند که بشود امروز آن را الگو برای خود قرار داد. نه تنها چیزی ندارند که از آن برای امروز بیاموزیم بلکه کارنامه این میراث داران اندیشه کهنه و از کار افتاده را که بنگریم، نقاط منفی و زننده بسیار می بینیم. بسیاری از آنها سالها در حزبی بیگانه فعالیت میکردند و یا اندیشه های آنها جریان را نشر میدادند. در میان شاعران معاصر و به خصوص کسانی که در خط شعر نیمایی بودند، به جز شاعرانی به مانند مشیری و اخوان ثالث (که متاسفانه اخوان ثالث هم در اشعار خود به دکتر حمیدی شیرازی حمله میکرد. چرا؟ مخالفت دکتر حمیدی با شعر نیمایی) نقطه اشتراک بسیاری از آنها، داشتن روحیه ای در تضاد با هویت و فرهنگ ایرانشهری بود.

یکی از این چهره ها که بزرگش خواندند، احمد شاملو میباشد. 

شاملو که از وارثان شعر نیمایی بود، بعد از مدتی به کل وزن را از شعر خود حذف کرد و به گفته شاملوئیست ها، سبک شاملویی را بنا نهاد. شاملو علاقه زیادی به فیلم ساختن داشت و فیلم نامه های ضعیفی نیز از خود به جا گذاشته است. زمانی میخواست به فیلمساز نامی ایرانی، ابراهیم گلستان نزدیک شود. چندین بار از فروغ که دوست نزدیک گلستان بود، درخواست کرد تا از ابراهیم گلستان بخواهد سخنانش را بشنود. ابراهیم گلستان میگوید: نجفی آوردش پیش من و یک دوربین هم انداخته بود روی دوش اش که من میخوام اینجا برای شما عکاسی کنم. گفتم: من کار عکاسی ندارم. اگر هم بخوام عکس بگریم، خودم عکاس هستم. خیلی اوقات اش تلخ شد.

ابراهیم گلستان در اشاره به شاملو میگوید: "این جاودانه ابرمرد ادبیات معاصر که شعر نمی فهمید. نقطه گذاری هم نمی فهمید. و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی فهمید". 
در ادامه پرویز جاهد (در کتاب رو در رو با گلستان) در واکنش به این سخنان گلستان میگوید:" من در مورد شعرش حرف نمی زنم چون صاحب نظر نیستم، اگرچه برخی از آن ها را هم دوست دارم اما میدانم که درک عمیقی از سینما نداشت وگرنه آن فیلم ها را نمی ساخت و آن فیلم نامه ها را نمی نوشت.
گلستان در پاسخ به جاهد میگوید: من درباره شعرش هم صاحب نظر هستم. وقتی مرد، شعرش هم تمام شد.

رد پای پریشان گویی های شاملو را میشود در جاهای زیادی پیدا کرد. یکی از جنجالی ترین گفته های شاملو، اظهارنظر او علیه حکیم توس میباشد. جلال خالقی طی گفتگویی، در مورد دیدگاه شاملو در مورد فردوسی بزرگ میگوید: آنچه که شاملو مطرح کرده کاملاً بی اطلاعی این فرد را ازهنر نشان می دهد.  

توهین شاملو به فردوسی بزرگ، راه را برای میراث داران شاملو تا به امروز برای حمله به فردوسی باز کرد. شاملو به صراحت میگفت که با فردوسی هیچ میانه خوبی ندارم و معتقد بود که اشعاری سست تر از شاهنامه پیدا نمیشود. شاملو؛ این جاودانه آنارشیست حامی فاجعه 57 معتقد بود که زهاک تازی چهره ای انقلابی و مردمی بوده است (حامی مستضعفان عالم !!!!) و فردوسی چهره او را بد به تصویر کشیده است. به یقین شاملو در وجودش معرفتی به این ایران نداشته است که اینچنین گستاخانه به فردوسی بزرگ حمله ور شده است. شاملو و دیگر یارانش راه شاهان و مردمان را در تاریخ جدا میدانستند. اما این جاهلان نمیگویند، همین شاهان بودند که از مردم و حقوقشان دفاع میکردند. این خسرو انوشیروان دادگر بود که رو به این مردم میگفت: ای مردم... از هنگامی که بر شما فرمانروایی یافتم، پیوسته شمشیر به گردن آویخته، خود را آماج تیغ و نیزه ساختم؛ برای پشتیبانی از شما و آبادانی کشورتان... و همین مردم بودند که او را دادگر نامیدند. این فریدون فرخ بود که بعد از نابودی زهاک تازی، مردم را امر کرد که دوباره صاحب خانه های خود شوند که زهاک از آنها گرفته بود. این کاوه آهنگر از سپاهان بود که از میان مردم بلند شده بود و درفش مبارزه با زهاکیان را بلند کرد. و آیا این جاهلان نمیدانند که نماد شاهنشاهی ایران در آن زمان، چرم آهنگری بود که از میان مردم برافراشته شد و نه انتخاب فریدون؟ این خواست شاهنشاهان پهلوان و خرد ورز ایران بود که در روزهای تعیین شده چون نوروز و مهرگان در میان مردم می آمدند و یا در کاخ خود بار عام میدادند تا به دادخواست ها رسیدگی کنند. در این مراسم شاهنشاه تاج از سر برمیداشت و از موبد موبدان میخواست  که نخست به شکایت ها علیه شاه رسیدگی کند. آیا بزرگمهر نبود که از میان مردم عادی بلند شد و توانست وزیر خسرو انوشیروان دادگر شود؟  

نکته جالب در مورد میراث شعر نیمایی این بود که خرده گرفتن از حافظ ، نظامی و فردوسی به امری رایج بدل شده بود و برای شاعران سبک نو که تعدادشان بسیار زیاد شده بود، به هیچ وجه دشوار نبود که شاعران شعر کهن را مورد نقد قرار دهند. 

شاملو در مصاحبه ای که به تندی حمله میکند به موسیقی سنتی و آن را ساده و بی محتوا معرفی میکند؛ خوانندگان سبک سنتی را به "عرعر" کردن متهم میکند.

بسیاری نیز معتقدند یک فرمول کلی را میشود معرفی کرد برای بخش گسترده ای از آنچه که شاملو با آنها در تضاد میباشد و مورد خشم شاملو قرار گرفت. شاملو با هرآنچه که مربوط به فرهنگ پادشاهی ایرانی و هویت ایرانشهری میباشد در تضاد سختی بود و آنها را ضد بشری مینامید. حال آن میتواند جشن نوروز یا سیزده بدر و چهارشنبه سوری باشد.

به مانند بسیاری از حامیان شعر نیمایی، شاملو نیز به دکتر حمیدی شیرازی چندین بار حمله کرد. دکتر حمیدی شیرازی را به عنوان: تصویرکارِ سرخی‌ لب‌های دختران در شعرش به صلیب میکشید درحالیکه خود بعدها همین رویه را در شعرش در پیش گرفت.
بسیاری نیز این روایت را شنیده اند که: شاملو کتابهای دکتر حمیدی شیرازی را میخرید و جلوی همان کتابفروشی در جوی آب پرت میکرد.
این رفتار زننده تا آخر عمر پیشه شاملو بود و شاملو آن را عیب نمیدانست. به عنوان نقد، آن را توجیه میکرد.
در مورد حمیدی شیرازی همچنین باید یادآور شد که او به علت سرودن قصیده های حماسی و میهنی نیز شهرت داشت.

دکتر غلامحسین یوسفی در یادی از حمیدی شیرازی می گوید : "شاعری است سریع التأثیر و آتشین طبع و نستوه و با واکنش های روحی شدید در برابر هر چه بر او می گذرد . از عشق و دوستی و محبت یا بی وفایی و مخالفت گرفته تا موضوعات اجتماعی . این حالات و تجربه ها در شعرهای متنوع او جلوه گر است . به علاوه آن چه را نیز در بیان احوال درونی انسان و مسایل و مصایب بشری سروده و رنگ حکمت و اندیشه ورزی دارد باید بر این مجموعه افزود خاصه که آثاری است ژرف و پرمعنی در مجموعه آثار او برخی اشعار برجسته نظیر در امواج سند ، بت شکن بابل ، مرغ سقا ، معنای عمر ، جام شکسته و امثال آن ها کم نیست".




دکتر حمیدی شیرازی برخلاف مخالفان خود، در مقدمه آثارش نظرات موافق و مخالف خود را منتشر میکرد. رویه ای که هیچگاه در نزد شاعران نو گو، شاهدش نبودیم. همیشه اشاره میکرد که مخالفت با شعر نیما به معنای اختلاف شخصی با نیما و یا دیگر حامیانش نیست.

قصیده مصاحبه با نیما را چنین آغاز میکند:

بشعر اگرچه کسی آشنا چو نیما نیست 
سوای شعر خلافی میانه ما نیست 
اگرچه واسطه انس ما همان شعر است 
میانمان سر آن گفتگوست دعوا نیست 

اما در فضایی که به شدت تحت تاثیر جریانهای چپ وابسته به شوری بود و در چنین فضایی که باب میل شاعران نو گو بود، به سرعت قلمرو این شعر گسترده شد و تعداد شاعران نو گو افزایش پیدا کرد. البته عجیب نبود در چنین فضایی که تعلیمات جریان های چپی حرف اول را میزد و جامعه ادبی پذیرایش بود، دکتر حمیدی شیرازی و دیدگاهش به فراموشی سپرده شود و جریان شاعران نو گو تسلط پیدا کنند.
آنچه که روشن است، میراث شعر نیما و لیست بلند شاعران نو گو و تاثیر منفی آنها بر ادب وفرهنگ و سیاست میباشد. آنچه که کاشتند و بعدها برداشت کردند.

۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

پارسیان هند

وبسایت دویچه وله عکس هایی از زندگی پارسیان هند منتشر کرده است. روایتی از پارسیان هند که بعد از حمله مسلمانان به ایران، خانه خود را رها کرده و به ناچار مهاجرت اجباری از سرزمین نیاکان را انتخاب کردند.
تکرار این قصه تلخ را امروز در شمال عراق می بینیم. هزاران ایزدی پس از حمله آدمخواران دولت اسلامی، به ناچار سرزمین مادری خود را پشت سر رها کردند و به جاهای امن تر گریختند. پس از آنکه بسیاری از ایزدیها توسط آدمخواران دولت اسلامی قتل عام شدند، چندین هزار نفر از ایزدی ها به کوهستانهای شمال عراق پناه بردند. تعداد زیادی از زنان و بچه ها، تشنگی و راه طاقت فرسا را نتوانستند تحمل کنند و در کوه ها جان سپردند. بسیاری از آنها با پای پیاده، خود را به اربیل عراق رساندند و گفته های وحشتناکی از سرگذشت تلخ دیگر ایزدی ها را روایت کردند. شاید امروز با دیدن جنایت های دولت اسلامی و آواره شدن ایزدی ها در شمال عراق، بشود گوشه ای از سختی هایی که نیاکان زرتشتی ما پس از حمله سپاه اسلام، متحمل شدند را درک کرد.
حال این روایت سرنوشت آنهاست که نتوانستند بمانند و رفتند. روایت دردناک آنها که ماندند را در مطلبی جدا بدان اشاره میکنیم.

گزارش از DW:

جامعه پارسیان زرتشتی در هند، که نیاکانشان صدها سال پیش از ایران به هند کوچ کردند، هنوز آئین‌ها و باورهای خود را پاس می‌دارند. در قرن سوم هجری پس از حمله اعراب مسلمان به ایران، نیاکان پارسیان امروز هند به دلیل آزار و اذیت مذهبی از سوی مسلمانان به هند کوچ کردند. جمعیت پارسیان هند در حال حاضر حدود صدهزار نفر برآورد می‌شود و اکثر آن‌ها در شهر بمبئی زندگی می‌کنند.




















با گذشت حدود ۱۲۰۰ سال از کوچ پارسیان به‌ هند، نوادگان آن‌ها بسیاری از سنن ایرانی را حفظ کرده‌اند.


































در کتاب "قصه سنجان" به زبان بهمن پسر کیقباد که از جمله معدود نوشته‌های بازمانده از ادبیات پراکنده و اندک زرتشتیان به زبان پارسی است، نیاکان پارسیان هند سفر مخاطره‌آمیزی از ایران به هند داشته‌اند. قصه تلخ و دردناک کوچ بخشی از ایرانیان زرتشتی به هند، نسل به نسل و سینه به سینه روایت شده تا سرانجام مردی از نسل آن مهاجران، این روایت شفاهی را به نظم درآورده است.



















بهمن کیقباد حدود سال ۱۶۰۰ میلادی منظومه "قصه سنجان" را نوشته است. او در این منظومه تاکید کرده روایت کوچ پارسیان زرتشتی از ایران به هند که سینه به سینه منتقل شده را از موبدان مورد اطمینان شنیده و به نظم درآورده است. او همچنین نوشته که در این روایت دردناک از هر صد تنها یکی را نوشته و اصل روایت مفصل‌تر است.



















این گروه از پارسیان زرتشیتی پس از شکست ساسانیان از مسلمانان از ترس مسلمانان ابتدا به کوه‌های خراسان پناه بردند و حدود ۱۰۰ سال در این کوه‌ها زندگی کردند. آن‌گاه به سوی جزیره هرمز روانه شدند. در "قصه سنجان" آمده:


مقام و جای و باغ و کاخ و ایوان
همه بگذاشتند از بهر دینشان
به کوهستان همی ماندند صد سال
چو ایشان را بدین‌گونه شده حال
با دستور و بهدین یگانه 
بسوی شهر هرمز شد روانه



















پارسیان زرتشتی که نمی‌خواستند مورد اذیت و آزار مسلمانان قرار بگیرند، چند سالی هم در جزیره هرمز باقی ماندند (حدود ۱۵ سال) تا این‌که پای مسلمانان به جزیره هرمز هم باز شد. وقتی اوضاع را ناگوار دیدند، با صلاحدید بزرگان قوم خویش روانه هندوستان شدند. در "قصه سنجان" آمده: 


زن و فرزند در کشتی نشاندند
به‌ سوی هند کشتی تیز راندند



















آن‌طور که در کتاب "قصه سنجان" آمده کشتی در دریا دچار طوفان می‌شود. پارسیان زرتشتی در کشتی طوفان‌زده، آتش بر می‌افروزند، گرد آتش جمع می‌شوند و برای رهایی از این مصیبت "دست به دعا" می‌برند. به هر تقدیر دریا آرام می‌گیرد و پارسیان زرتشی کشتی را به سوی گجرات هند می‌رانند.




















پارسیان پس از رسیدن به گجرات از "جادی رانه" حاکم گجرات "پناه" می‌جویند. حاکم گجرات با چند شرط به آن‌ها اجازه 
اقامت می‌دهد، از جمله این‌که جنگ‌افزارهایشان را از خود دور کنند و خلع سلاح شوند. پارسیان شرایط حاکم گجرات را می‌پذیرند.



















حاکم گجرات قطعه زمینی در دشتی وسیع به پارسیان می‌دهد تا بتوانند در آن بنایی فراهم کنند و آتش بهرام را در آن روشن نگهدارند. پارسیان این دشت وسیع و سرسبز را آباد می‌کنند و آن را به یاد سرزمین خود در ایران "سنجان" نام می‌نهند.
































پارسیان هند تا قرن‌ها پس از مهاجرت به هند از طریق نامه ارتباط خود با موبدان زرتشتی در ایران را حفظ کردند.



















پروفسور جکسون شرق‌شناس آمریکایی درباره کوچ پارسیان از ایران به هند می‌نویسد: «در سال ۷۱۶ میلادی یعنی ۶۵ سال پس از کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، وارد سنجان هندوستان شدند.»



















در "قصه سنجان" آمده:
تو ای آب و ای باد و ای کوه و خاک
زما گوی بدرود بر مام پاک
بگو نام نیک تو پاینده باد
دل ما زمهر تو تابنده باد
مرنج ار ز تو روی برتافتیم
سوی کشور هند بشتافتیم
سپاس و درود تو داریم پاس
ترا نیک خواهیم و هوده شناس
بیاد تو یک شعله روشن کنیم
بنام تو یک گوشه گلشن کنیم


































زرتشتیان حدود ۴۵ آتشکده‌ی بزرگ و مهم در سراسر هند ساخته‌اند. آن‌ها در هند به نیکوکاری و پاکیزگی شهره‌اند.